سلامي به بلنداي تمامي طلوع هاي آفتابي که گذشت و نيومدم ... اما بيادتون بودم.
سلام دوستان خوبم. نميدونم چي شد که امروز اومدم . بي تعارف بگم خيال نداشتم ديگه بيام و بنويسم. نميتونم حسم رو بگم. تا حالا شده حضور يک غريبه تو خونه بهتون احساس نا امني القاء کنه؟ خب همون .... اينجا رو خيلي دوستش داشتم و دارم اما خب اين محيط امن متاسفانه برام ديگه امن نيست و دقيقا حس ِ همون حضور ِ نا محرم بهم احساس نا امني ميده و نميتونم راحت باشم.. چون احساس راحتي ندارم نميتونم مثل قبل بنويسم.
کماکان درگير همون موضوعات تو مدرسه هستيم و ميگذرونيم ؛ شايد هم با شرايط بدتر چون يه مثال هست که ميگه روز بروز دريغ از ديروز و من ميگم سال به سال دريغ از پارسال:دي
اومدم پيشاپيش عيد رو تبريک بگم و بگم خيلي دوستتون دارم و شايد نيام اما بياد تک تکتون هستم و کماکان زنده ام و خانووم ناظم ِ خودتون هستم :دي
*شقايق جان دلم شور ميزنه تو کجايي خانوم؟
*دوستتون دارم و هستم ...هر چند که علي الظاهر نيستم ..
کي شعر تر انگيزد خاطر که حزين باشد ...
يا رب نظر تو برنگردد.